جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۴

۱

از چشم کم مبین به تن ناتوان ما

سنگین بود بسان گهر استخوان ما

۲

جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم

پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما

۳

ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس

دست تو نیست در خور زور کمان ما

۴

تا ازوفور تنگدلی غنچه گشته ایم

بی بهره اند خلق زفیض نهان ما

۵

کردم ز بس بدل به شنیدن مقال را

جویا چو غنچه گوش شد آخر دهان ما

تصاویر و صوت

نظرات