
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۴۳
۱
چه کارم بی گل روی تو گلزار جهان آید
که بوی خونم از هر لالهٔ این بوستان آید
۲
فشار غم خورم شبها ز بس در انتظار او
برون از دیده ام چون شمع مغز استخوان آید
۳
ز افراط نزاکت باعث قطع سحر گردد
به بزم حرف آن موی کمر چون در میان آید
۴
گل افشا زند بر سر شکفتن باده نوشان را
به رنگ غنچه ام راز دل آخر بر زبان آید
۵
قوی شد ناله ام چون تار چنگ از ضعف تن جویا
گر انگشتی گذاری بر لبم شور فغان آید
نظرات