جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۴۴

۱

با زخم ما مباد کسی مرهمی کند

ما را اسیر ننگ غم بی غمی کند

۲

همسایه را ز پهلوی همسایه فیضهاست

خون جگر به زخم دلم مرهمی کند

۳

فانوس بزن تو بی تو ز بس گشته است

در بر چو چرخ پیرهن ماتمی کند

۴

از بهر خشک کردن دامان تر مرا

روز جزا صد آتش دوزخ کمی کند

۵

نزدیکی از مصاحبتت دورم افکند

محروم بزم وصل توام محرمی کند

۶

دلسوزی سرشک مرا بین که هر سحر

با کشت برق دیدهٔ من شبنمی کند

تصاویر و صوت

نظرات