جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۴۷

۱

فکر جمعیت مرا خاطر پریشان می کند

بی سرو سامان احوالم به سامان می کند

۲

از خدنگ آن کمان ابرو سراپای مرا

لالهٔ پیکانی زخمم گلستان می کند

۳

تا توانی بر حصیر کهنه ای آرام گیر

نفس را در خود کشی شیر این نیستان می کند

۴

گو سر خودگیر خواب راحت امشب از برم

دیده ام را حسن پرشوری نمکدان می کند

۵

زله بند فیض گردد دگر گر ز باغ عارضش

هر سحر خورشید عالم را گلستان می کند

۶

هیچ صیدی هرگز از قیقاج اندازی ندید

آنچه جویا با دل آن برگشته مژگان می کند

تصاویر و صوت

نظرات