
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۵۱
۱
به چشمم بی رخت مینا دل افسرده را ماند
قدح از موج صهبا بزم بر هم خورده را ماند
۲
نهانم همچو بوی غنچه در آغوش دلتنگی
فضای شش جهت یک خاطر آزرده را ماند
۳
نبیند زخم تیغ عشق هرگز روی بهبودی
که از هر بخیه دندان بر جگر افشرده را ماند
۴
قدح از جوش موج باده در چشم سیه مستان
بعینه دیدهٔ مژگان بهم آورده را ماند
۵
مرا کاری به زاهد نیست جویا مصرعی گفتم
سویدای دل افسرده خون مرده را ماند
نظرات