
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۶۰
۱
گر نباشد بزم حیرانی نظر نتوان گشود
نیت گر بهر طپیدن بال و پر نتوان گشود
۲
حیف باشد در تلاش برتری بر چون خودی
یک نفس چون شیشهٔ ساعت کمر نتوان گشود
۳
در نقاب شرم پرورده است از بس عصمتش
ای مصور چهرهٔ آن سیمبر نتوان گشود
۴
دل به غیر از هایهای گریه هرگز نشکفد
این گره جز پنجهٔ مژگان تر نتوان گشود
۵
کی شود دلبستگی ارباب دولت را علاج
آری آری عقده از کار گهر نتوان گشود
۶
آب و رنگ آن گل رو سایه پرورد حیاست
بر رخش گستاخ آغوش نظر نتوان گشود
نظرات