جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۷۹

۱

شب که عریان به بر آن شوخ قدح نوشم بود

یک بغل نور چو فانوس در آغوشم بود

۲

ابر رحمت شد و بارید به دل مایهٔ فیض

گوهر چند که از لعل تو در گوشم بود

۳

آنچه مینای فلک ریخت به پیمانهٔ مهر

بی تکلف نمی از ساغر سر جوشم بود

۴

شکر کز عشق سبکبار تعلق شده ام

آرزو کوه گرانی به سر دوشم بود

۵

چون ز خود در ره بی پا و سری می رفتم

بیشتر نالهٔ نی راه زن هوشم بود

۶

شود در گنبد گردون شب هجران جویا

تا سحرگه زفغان لب خاموشم بود

تصاویر و صوت

نظرات