جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۸۲

۱

اگر در گریه خودداری کنم چشمم خطر دارد

زضبط اشک ترسم این جراحت آب بردارد

۲

کسی را لاف حیرانی رسد در بزم دیدارش

که چون گوهر به آب خشک دایم دیده تر دارد

۳

نیندیشد زمردن هر که در ذکر خدا باشد

چو بندد رخت هستی از زبان برگ سفر دارد

۴

به رنگ بهله از سر پنجه اش کاری نمی آید

ز بی مغزی رعونت پیشه دستی بر کمر دارد

۵

نگاه او چه خونریز است از بالای مژگانش

چو ماهی با خود این خنجر هزاران نیشتر دارد

۶

زعجز نالهٔ بلبل دلم را درد می گیرد

کسی چون کام بردارد زمعشوقی که زر دارد

۷

چه می بود اینکه چشمش ریخت در پیمانه ام جویا

عجب نبود گرم تا صبح محشر بی خبر دارد

تصاویر و صوت

نظرات