
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۸۷
۱
سراپا را چو در رخت زمردفام میپیچد
به خود چون تاک سرو از رشک آن اندام میپیچد
۲
حیا دارد لبش را این قدرها کمسخن با ما
چو برگ غنچه از شرمش زبان در کام میپیچد
۳
چو عکس لعل او در ساغر می آتش اندازد
ز بیتابی به خود گردابآسا جام میپیچد
۴
شکست امروز خم از سنگ جورش محتسب را بین
که بر بیدست و پایی با هزار ابرام میپیچد
۵
گلوی تر نسازد باده جویا دور از آن محفل
مِیَم گردابسان بیلعل او در کام میپیچد
تصاویر و صوت

نظرات