جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۴۹۱

۱

آه تا برخاست از دل اشک غلتان می‌شود

چون هوا گیرد بخار از بحر باران می‌شود

۲

شد ریاضت قوت روح ما که شمع بزم را

هر قدر می‌کاهد از تن روزی جان می‌شود

۳

چون طلوع صبح کز فیض جهان روشن می‌شود

گر تو لبخندی کنی عالم گلستان می‌شود

۴

ای دل از کوچک‌نهادی‌های خصم ایمن مباش

یک شرر آتش‌فروز صد نیستان می‌شود

۵

ساغر گل را چو باد صبح در گرد آورد

گلستان عشرتگه پیمانه‌نوشان می‌شود

۶

روشن این معنی بود از ماه همچون آفتاب

هرکه شد از خود تهی لبریز جانان می‌شود

۷

داد دل خود را بسیل اشک و از مژگان بریخت

واصل عمان چو گردد قطره عمان می‌شود

۸

این به طور آن غزل جویا که سابق گفته است

«جای دندان سخت چون گردید دندان می‌شود»

تصاویر و صوت

کلیات جویا تبریزی - با مقابله دو نسخه خطی قدیمی و تصحیح و مقدمه و شرح حال به کوشش دکتر محمد باقر، دانشگاه پنجاب، 1337 - میرزا داراب بیگ جویا (جویا تبریزی) - تصویر ۶۳۹

نظرات