
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۹۳
۱
ز بس تمکین تکلم بر لبش اسرار را ماند
ز بس شوخی ستادن در رهش رفتار را ماند
۲
نهال جرأتم را نیست باری با جگر داری
به چشمم پنجهٔ شیران گل بی خار را ماند
۳
ز بس دور از تو در گرد کدورت گشته ام پنهان
شکست رنگ رویم رخنهٔ دیوار را ماند
۴
شبم از روی او روز است و روز از زلف مشکین شب
به راه جستجو شبگیر ما ایوار را ماند
۵
به چشم آنکه کرد از حسن معنی چشم دل روشن
به گردون مهر تابان صورت دیوار را ماند
۶
سرم برگرد دل از فیض یادش بسکه می گردد
دلم در سینه جویا نقطهٔ پرگار را ماند
نظرات