
جویای تبریزی
شمارهٔ ۴۹۶
۱
جان آزاد گرفتار تن زار بماند
همچو گنجی که نهان در ته دیوار بماند
۲
از پریشان نظری گشته پریشان دلها
دیده آن است که در حسرت دیدار بماند
۳
روز را مهر به شب گر برساند عجب است
بسکه حیران تو چون صورت دیوار بماند
۴
تا به باغ آمده ای دست و دل سرو و چنار
در تماشای سراپای تو از کار بماند
۵
چون نگه در حرم دیدهٔ حیرت زدگان
راز رسوای تو در پرده اسرار بماند
۶
سرو را شرم قدت سلسله بر پای نهاد
دید تا طور خرام تو ز رفتار بماند
۷
تو به حال دل خود هیچ نمی پردازی
حیف کاین آینه در پردهٔ زنگار بماند
۸
همچو شبنم بود از بال نگه پروازش
آن سبکروح که حیران رخ یار بماند
۹
کی زکار دل خود بر بدر آری جویا
چرخ سرگشتهٔ این نقطه چو پرگار بماند
نظرات