
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۱۶
۱
بهر دنیا بودنت غمگین زنادانی بود
خط بطلان تو چین بر لوح پیشانی بود
۲
از گداز تن چه اندیشی اگر جان پروری
پاس تن مانند شمع تدشمن جانی بود
۳
هر که دانشور بود دانا نداند خویش را
دعوی دانایی مردم ز نادانی بود
۴
از غرور تو به عاصی تر شوند اهل ریا
دامن زاهد، تر از اشک پشیمانی بود
۵
تا گشاید لب به رنگ غنچه رسوا می شود
بر دل هر کس که جویا زخم پنهانی بود
نظرات