
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۱۸
۱
با شوخی چنان به کنارم نشسته ماند
گویی به لوح حافظه مضمون جسته ماند
۲
طومار شکوه های دل من به دست چرخ
نگشوده همچو غنچهٔ شاخ شکسته ماند
۳
باز آکه در فراق تو هر موی بر تنم
بسیار بی قرارتر از نبض خسته ماند
۴
مضمون بسته را نتواند کسی گشاد
مرغ دلم به زلف تو تا حشر بسته ماند
۵
جویا گل نشاط که نبود دو روز بیش
شکر خدا که در کف ما دسته دسته ماند
نظرات