جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۵۲۷

۱

دلم هر گاه احرام طواف یار می بندد

فلک چون غنچه اش محمل بنوک خار می بندد

۲

زپیچ و تاب آن زلف گرهگیرم بود روشن

که چشم جادوی او بندها بر مار می بندد

۳

مرا افسرده دارد سردمهریهای او چندان

که بر مژگان سرشکم چون در شهوار می بندد

۴

خیال عارض او می گشاید ده در جنت

به رویم باغبان گر یک در گلزار می بندد

۵

خرامت چون به دام حیرت آرد اهل گلشن را

ز افغان غنچه سان مرغ چمن منقار می بندد

۶

برفت از هوش جویا در نگاه اولین ورنه

هر آن کس واله آن بت شور زنار می بندد

تصاویر و صوت

نظرات