
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۴۱
۱
اگر شه ور گدا کز مرگ دایم بر حذر باشد
بلند و پست دنیا رمزی از زیر و زبر باشد
۲
مرا در شیشهٔ دل بادهٔ راز است می لرزم
که اینجا آمد و رفت نفس موج خطر باشد
۳
مزن لاف محبت گر نداری همت شیران
به راه عشق دل بازی ز پهلوی جگر باشد
۴
به راه نیستی زادی نباید صدق کیشان را
زبان حق سرا این قوم را برگ سفر باشد
۵
اگر نادم نباشی ترک اظهار ندامت کن
ز گریه دامن اهل ریا پیوسته تر باشد
۶
ز تیغ ابروی او بیش از شمشیر می ترسم
کزین سر را ود آفت بوزو دل را خطر باشد
۷
کمالی نیست پیش اهل دل کس را نرنجاندن
بلی در کیش ما از کس ترنجیدن هنر باشد
۸
خبر ار زخود ندارد او که در بزم قدح نوشی
تعجب چیست گر از حال جویا بی خبر باشد
تصاویر و صوت

نظرات