
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۴۲
۱
به ره طرح چمن پیوسته رخسار تو می ریزد
ز بس بر خاک رنگ از حسن سرشار تو می ریزد
۲
به نیسان بهاری لاف هم چشمی زند اشکم
گهر در دامن دل بسکه گفتار تو می ریزد
۳
بنای زندگی تا چند می خواهی بپا باشد
که خاکی هر نفس از کهنه دیوار تو می ریزد
۴
چه می بودی نمی گشتی اگر تمکین عنانگیرت
شرر در جیب شوخی وضع هموارتر می ریزد
۵
چنان لبریز رنگ و بوست سرتا پای موزونت
که خون گل به هر گامی ز رفتار تو می ریزد
۶
گل صبح سعادت را دهد نشو و نما جویا
سرشک نیم شب کز چشم بیمار تو می ریزد
نظرات