
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۴۳
۱
شبی که مستی باد تو در سرم باشد
دل گداخته صهبای ساغرم باشد
۲
به هر طرف که گشایم نظر گلستان است
خیال روی تو تا در برابرم باشد
۳
منم به معرکهٔ خودکشی چنان تیغی
که پیچ و تاب غم عشق جوهرم باشد
۴
خبر نکرده سر خود گرفتن از بزمم
ادای تازهٔ آن شوخ خود سرم باشد
۵
کجاست آتش عشقی که دست بی گل داغ
ز کار مانده تر از بال بی پرم باشد
۶
قیامت است مرا اختلاط با دونان
طنین هر مگسی شور محشرم باشد
۷
شوم شبی که هماغوش یاد او جویا
چو بوی غنچه ز گلبرگ بسترم باشد
نظرات