جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۵۴۷

۱

رازها را لب خاموش نگهبان باشد

غنچه را پرده در دل لب خندان باشد

۲

رشحه ای ریخته از خامهٔ بی رنگی او

هر قدر نقش که بر صفحهٔ امکان باشد

۳

آتش افروز دلم آنکه به یک ساغر شد

گر کشد جام دگر آفت دوران باشد

۴

خال بیجاست بجز عارض او در هر جاست

مسند مور کف دست سلیمان باشد

۵

غم متاعی است که در سینه من ریخته است

حسن، جنسی که به بازار تو ارزان باشد

۶

بر لبش شور فغان شیون زنجیر شود

هر کرا زلف کجت سلسله جنبان باشد

۷

دل جویا ز تمنای می و شاهد و شمع

همچو پروانه و شبهای چراغان باشد

تصاویر و صوت

نظرات