جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۵۶۴

۱

مفت رندی است که کام از لب ساغر گیرد

شمع سان ز آتش می مغز سرش درگیرد

۲

رهنما راهزن سالک تجرید بود

دشمن است آنکه سر دست شناور گیرد

۳

در تمنای سر زلف بهم خوردهٔ او

دست بیتابی دل دامن محشر گیرد

۴

می زخم آمده چون مهر زکهسار برون

ید بیضا بود آن دست که ساغر گیرد

۵

نامهٔ شوق چو سوی تو به پرواز آید

هر نفس تازه کلاغی به کبوتر گیرد

۶

همچو طفلی که به خواهش بمکد پستان را

زخم ما کام هوس زان سر خنجر گیرد

۷

مگر از جرأت مستی شب وصلش جویا

گل شب بو به کف از زلف معنبر گیرد

تصاویر و صوت

نظرات