
جویای تبریزی
شمارهٔ ۵۸۳
۱
کس به سعی از پای دل زنجیر نتواند گشود
این گره را ناخن تقدیر نتواند گشود
۲
همچو سم گر پنجهٔ تدبیر نتواند گشود
عقده ای از رشتهٔ تقدیر نتواند گشود
۳
شرمگین شوخ مرا از بسکه دربند حیاست
کلک مانی چهرهٔ تصویر نتواند گشود
۴
چشم او همدست ابرو گشت در تسخیر دل
ملک را تنها همین شمشیر نتواند گشود
نظرات