
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۰
۱
سرت گردم به گلشن جلوه ده آن روی چون گل را
رگ لبریز خون ناله کن منقار بلبل را
۲
مرا سرپنجهٔ حسن است طاقت آزما امشب
که موج بحر بی تابی کند کوه تحمل را
۳
مبادا حالی او گردد و بیگانگی آرد
نگاه شوخش از حد می برد با ما تغافل را
۴
تجرد پیشگان مستغنی اند از دولت دنیا
گهر ریگ تا دریا بود بحر توکل را
۵
ز صرصر پنجه زردار گل بر خاک می افتد
بپیچد باددستیهای ما دست تمول را
۶
تهی دارند پیران خمیده غور کن یک ره
که جا پیوسته جویا بر سر دریا بود پل را
نظرات