
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۲۸
۱
غنچه در صحن چمن دل را نه آسان واکند
این گره را قطرهٔ شبنم به دندان واکند
۲
آفتاب من به نقد جان چو شد جولان فروش
صبح را پیش از دو دم نگذاشت دکان واکند
۳
بسکه می چسبند لبهایش ز شیرینی بهم
در شکفتن چون زهم آن لعل خندان واکند
۴
می تواند گوهر مقصود را در عقد داشت
عقدهٔ تن را کسی کز رشتهٔ جان واکند
۵
فتح ابواب است در بدن کلید موج می
بر رخ احباب درهای گلستان واکند
نظرات