
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۲۹
۱
سوار شو که جمالت یکی شود
خوش آب و رنگ شود چون نگین سوار شود
۲
ز تار زلف دل ما به دام شانه فتاد
که مرغ رشته به پا صید شاخسار شود
۳
به دلخراشی هر خار بایدم تن داد
مرا که نکهت گب بر دماغ بار شود
۴
کسی که سرکشی از چشم مردمش انداخت
به دیده جای بیابد اگر غبار شود
۵
زسوز عشق، مددجوا که عقدهٔ دل را
اگر گداخته شد بحر بی کنار شود
۶
چو غنچه خندهٔ مستی بزیر لب دارد
دلی که سرخوش پیمانهٔ بهار شود
۷
نشان آبله افزود حسن روی ترا
که چون ستاره شود مه یکی هزار شود
۸
زتیره روزیم امیدها بود جویا
رخ سمر ز نقاب شب آشکار شود
نظرات