
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۶۰
۱
بحر را چشم تر ما از نظر می افکند
کوه را بار غم از کمر می افکند
۲
گر زبانم ریزه خوان شکوه شد از جا مرو
شعلهٔ عشقست گاهی هم شرر می افکند
۳
وادی خونخوار عشق است اینکه در گام نخست
ناخن از سر پنجهٔ شیران نر می افکند
۴
در دلم کز صاف یکرنگیست تخمیر گلش
هر نفس نیرنگ او رنگ دگر می افکند
۵
ماه نو امروز اگر با ابروش در همسری است
هفتهٔ دیگر تماشا کن سپر می افکند
۶
شوخی حسن ترا نازم که از موج صفا
خار در پیراهن آب گهر می افکند
۷
هر که نگزیند کنار از دور پر آشوب جام
خویش را جویا به گرداب خطر می افکند
نظرات