
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۶۸
۱
شب که حالم زغم هجر تو دیگرگون بود
بر کفم ساغر می آبلهٔ پرخون بود
۲
دیده دیدم که به خوناب جگر می غلتید
خبر از حال دلم نیست ندانم چون بود
۳
معنیی نیست در این نشئه مگر با مجنون
آنکه پنداشمتش بی خرد افلاطون بود
۴
شوخی رنگ تو می آمدم امشب بخیال
دیده ام تا به سحر جام می گلگون بود
۵
چه کشیده است ز عالم به دماغی که نداشت
آنکه از دایرهٔ باده کشان بیرون بود
۶
شأن هم چشمی جویا نبود مجنون را
هر سرشکی که چکید از مژه ام مجنون بود
نظرات