
جویای تبریزی
شمارهٔ ۶۷۳
۱
دایما خون دلم زان زلف و کاکل میچکد
آب و رنگ گل نگر کز شاخ سنبل میچکد
۲
سرو رنگینجلوهام چون در خرام آید به ناز
خون خجلت از پر طاووس گلگل میچکد
۳
در گلستانی که آب از جوی یکرنگی خورد
خون گل پیوسته از منقار بلبل میچکد
۴
گشتهام در عشق او تریاکی تریاق صبر
بس که زان تیغ مژه زهر تغافل میچکد
۵
زینهار از همزبانی فیض کیفیت مجوی
کز لبش صاف تکلم بیتامل میچکد
۶
حرص دارد تشنهٔ صد آرزو جویا مرا
ورنه آب گوهر از دست توکل میچکد
نظرات