جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۶۹۸

۱

کدامین شب به خواب آن روی خندانم نمی‌آید

که دریاهای خون از چشم گریانم نمی‌آید

۲

مگر زد برق آهم کاروان اشک خونین را

که عمری شد به طوف طرف دامانم نمی‌آید

۳

کمان‌ابرویی دیدم که مانند پر ناوک

ز حیرانی به هم صف‌های مژگانم نمی‌آید

۴

شکفتم گل گل از داغ تنمایش و زین داغم

که او هرگز به گلگشت گلستانم نمی‌آید

۵

به پیش محرم و بیگانه غلتیدم به خون دل

کسی را رحم بر حال پریشانم نمی‌آید

۶

دمی نبود که دل از رخنه‌های سینه از هجرت

به استقبال هر چاک گریبانم نمی‌آید

۷

ندیدم همچو ترک چشم او قبقاج اندازی

برون کس با بت برگشته مژگانم نمی‌آید

۸

کدامین صبحدم کاندر هوای غنچهٔ لعلش

چو گل چاک گریبان تا به دامانم نمی‌آید

۹

چرا جویا نغلتد بر دل اهل سخن نظمم

که بر لب غیر گوهرهای غلتانم نمی‌آید

تصاویر و صوت

نظرات