
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۳۲
۱
چون شود محو از دل خاکی سرشت ما غبار؟
کی به افشاندن رود از دامن صحرا غبار؟
۲
ای نسیم از کوی او مگذر که می ترسم شود
در دلش بوی گل از نازک مزاجیها غبار
۳
بسکه بیکس دشمنند ارباب دولت، می شود
گوهر از گرد یتیمی در دل دریا غبار
۴
مهرهٔ گل ریزدم هر قطره اشک از چشم تر
دور ازو در خاطرم بگرفته از بس جا غبار
۵
آمدی مستانه و غمها به شادی شد بدل
باد دامانت فشاند از چهرهٔ دلها غبار
۶
من کی ام کز من توان رنجید آنکه بی سبب
کیست جویا؟ بنده، جویا؟ خاک ره، جویا؟ غبار!
تصاویر و صوت

نظرات