
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۳۴
۱
گذشتم از سر عشقت من و خیال دگر
گل دگر چمن دگر و نهال دگر
۲
بس است در شب هجر توام توانایی
همین قدر که زحالی روم بحال دگر
۳
امیدوار به عفوم، چنانکه می ترسم
مباد بیم گناهم شود و بال دگر
۴
نشست تا به دلم چون نگین بر انگشتر
فزوده جوهر حسن ترا جمال دگر
۵
ز آه ما که شد امروز تیره آینه ات
کشیده ایم ز روی تو انفعال دگر
۶
ز قید نفس رهایی بسعی ممکن نیست
ز دام خویش پریدن توان به بال دگر
۷
شنیدن خبر مرگ همگنان جویا
بس است هر دل زنده گوشمال دگر
نظرات