
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۳۷
۱
عمر رفت و هست ذوق آن بر و دوشم هنوز
تنگ دارد شوق آغوشش در آغوشم هنوز
۲
بر زمین ناید غبار من ز دوش گردباد
بیقرار گردش آن چشم می نوشم هنوز
۳
ای صبا مشت غبارم را به چشم کم مبین
از هواداران آن سرو قباپوشم هنوز
۴
بر نمی خیزد غبارم ای نسیم از روی خاک
دست و پا گم کردهٔ آن چشم می نوشم هنوز
۵
با وجود وصل ای جویا به رنگ زلف او
تیره روز از عشق آن صبح بناگوشم هنوز
۶
نشکفته غنچه ای ز نسیم سحر هنوز
نگشاده است مرغ دلم بال و پر هنوز
۷
صد منزل از قلمرو عنقا گذشته ایم
ناکرده نیم گام هم از خود سفر هنوز
۸
گشتیم خاک راه و به بزمت ز آه ما
پیچیده است بوی کباب جگر هنوز
۹
با آنکه سیل گریهٔ تلخم ز سر گذشت
لعلت بود زخندهٔ نهان در شکر هنوز
۱۰
در خاک بیقرار چو مویی در آتشم
در پیچ و تاب داردم آن خوش کمر هنوز
تصاویر و صوت

نظرات