جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۷۴

۱

بس که بگذارد زشرم آن مه جبین آیینه را

همچو آب از دست ریزد بر زمین آیینه را

۲

پاک طینت قانع است از صاف لذتها به درد

موم باشد خوبتر از انگبین آیینه را

۳

در کف هر کس که باشد صفحهٔ تصویر اوست

گشته از بس عکس رویش دلنشین آیینه را

۴

می نماید عارضش از حلقهٔ زلف سیاه

یا نشانیده است بر انگشترین آیینه را

۵

شهد ناب آمد به جوش از حلقه های جوهرش

عکس لعلت کرده شان انگبین آیینه را

۶

چون مصفا شد دل از اندوه دنیا فارغ ست

ساده است از چین غم لوح جبین آیینه را

۷

جوهرش افتد چو راز از سینهٔ مستان برون

عکس او گر در طپش آرد چنین آیینه را

۸

از سراپایش بسان چشمه میجوشد عرق

کرده جویا بس که عکسش شرمگین آیینه را

تصاویر و صوت

نظرات