
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۴۵
۱
فریاد چقدرها خورد افسوس بر امروز
آن کس که نه دندان فشرد بر جگر امروز
۲
از یاد بناگوش تو در باغ بهشتم
دارد نفسم فیض هوای سحر امروز
۳
فریاد که از آتش عشق تو نمانده است
یک گوشهٔ چشم اشک مرا در جگر امروز
۴
بر ناله من تنگ بود سینهٔ صحرا
از بار غمم کوه ببازد کمر امروز
۵
پیداست که بسمل شدهٔ آرزوی کیست
از بال و پر افشانی مرغ سحر امروز
۶
ساقی به نگاهی بفزا بی خودیم را
بی خویشتنم کن به دو جام دگر امروز
۷
در خون تمنای سر کوی که غلطید
رنگین به خرام آمده باد سحر امروز
۸
سهل است نپرسید اگر حال تو جویا
مستی که ز حالش نبود با خبر امروز
نظرات