
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۵۷
۱
سرشته اند ز فیض هوای صبح تنش
زموج پرتو ما هست تار پیرهنش
۲
تپد شهید نگاه تو در لحد تا حشر
کنی ز پردهٔ چشم غزال گر کفنش
۳
توان ز حسن کلامش شنید بوی بهار
به رنگ غنچهٔ خوشبو بود لب از سخنش
۴
ز بزم وصل توام برد بیخودی دل تنگ
چو غنچه ای که برد گلفروش از چمنش
۵
وظیفه خوان صفات لبت بود جویا
سزد چو غنچه پر از زرکنی اگر دهنش
نظرات