
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۶۱
۱
ندارد بیش ازین دل طاقت صهبای پر زورش
دهد از هر نگه رطل گرانی چشم مخمورش
۲
مرا دیوانه دارد عشق او در دامن دشتی
که جوشد خون سودا لاله سان از خاک پرشورش
۳
دل خونین نشان ناوک غم گردد از اشکم
بود ذوق کمانداری اگر در خانهٔ زورش
۴
نمک دارد به امید ترحم گریه در بزمی
که شد چشم سفید دردمندان شمع کافورش
۵
شدم آوارهٔ دامان صحرایی که می بینم
خیال دعوی ملک سلیمان در سر مورش
۶
در آن وادی دلم از فیض مشرب کامرانی کرد
که دارد وسعت ملک سلیمان دیدهٔ مورش
۷
چسان بیند خرابی ملک سلطان جون جویا
بود ریگ روان لشکر، بیابان شهر معمورش
نظرات