
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۶۸
۱
از یاد که گردید دلت مسکن آتش
کز سینه جهد آه تو چون جستن آتش
۲
اندیشهٔ رخسار تو در سینهٔ عشاق
برقی است که خود را زده بر خرمن آتش
۳
در محفل می تا رخ رخشان ترا دید
پروانه نگردید به پیراهن آتش
۴
تا بی تو به گلزار شدم لاله ز هر برگ
ریزد به گرییان دلم دامن آتش
۵
نوخط شدن عارض او ماتم زلف است
چون شب که سیه پوش شد از مردن آتش
۶
بر عارض افروختهٔ او خط مشکین
موریست که ره یافته در خرمن آتش
۷
سرکش شده آن حسن ز آمیزش اغیار
این خار چه آویخته در دامن آتش
۸
بی سرو تو چون قمری نالان شده پنهان
در هر کف خاکستر ماخرمن آتش
۹
جویا حذر اولی که دل سخت نکویان
چون سنگ مدام آمده آبستن آتش
نظرات