جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۷۷۶

۱

بتی که برده دلم زلف عنبر بویش

نشسته نکهت سنبل چو گرد بر مویش

۲

چرا دلم نکشد ناز چشم دلجویش

که ناوک مژهٔ او بود ترازویش

۳

کسی بود به جهان دوربین که پیش نظر

نهاد عینک از آیینه های زانویش

۴

به شیشهٔ خانهٔ افلاک رخنه اندازد

چنین به خویش ببالد هواگر از بویش

۵

شدیم خاک نشین دری که صد خورشید

ز پا فتاده تر از نقش پاست بر کویش

۶

خوی حجاب ز رخ انجم انجم افشاند

چو آفتاب شود چهرهٔ با گل رویش

۷

تو خال گوشهٔ ابرو مگو که مبتذل است

بگوی جویا زاغ کمان ابرویش

تصاویر و صوت

نظرات