جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۷۸۱

۱

یار مست است امشب و من کامرانم از لبش

میمکم چندان که خون خود ستانم از لبش

۲

بخت بیدار از شکر خوابش مساعد شد مرا

میستانم داد خود تا می توانم از لبش

۳

ناز قاصد برنتابد عالم یک رنگیم

منکه همچون نامه با او همزبانم از لبش

۴

غنچه اش را می توانم گفتن الحق قوت روح

بی تکلف همچو تن بالیده جانم از لبش

۵

بسکه خوناب نیاز و ناز میجو شد بهم

گل کند مانند نی شور فغانم از لبش

تصاویر و صوت

نظرات