
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۹
۱
نمی باشد زمرگ اندیشه ای پرهیزکاران را
سفر فیض صباح عید بخشد روزداران را
۲
چکد خون گشته از منقار بلبل نالهٔ حسرت
طراوت از سرشک ماست پنداری بهاران را
۳
نیارد زد قدم در عالم آزادگی هرکس
بود این مملکت با تیغ چوبین نی سواران را
۴
به رنگ شمع محفل مظهر نور یقین گردند
اگر باشد زبان و دل یکی شب زنده داران را
۵
سرشک افشانی چشم سفیدم را تماشا کن
که باشد فیض دیگر سیر صبح روز باران را
۶
به چشم اهل عبرت سنگساری بیشتر نبود
نهان سازد فلک چون در مرصع تاجداران را
۷
به رنگ غنچه از شرم بهار عارضش جویا
سر خجلت به زیر افکنده دیدم گلعذاران را
نظرات