
جویای تبریزی
شمارهٔ ۷۹۲
۱
گر نیست آفتاب برین در کمین برف
ریزد عرق ز واهمه چون از جبین برف
۲
فرش است نور صبح بروی بساط خاک
یا این مکان بفیض رسید از مکین برف
۳
فردا ز تیغ مهر مسخر شود زمین
امروز اگرچه هست بزیر نگین برف
۴
در برف می زنند ز بس دست و پا شدند
هندوستانیان مگس انگبین برف
۵
گلهای عیش از بت سرخ و سفید چین
بنگر ز عکس باده رخ آتشین برف
۶
از سیر برف بسکه دلم آب می خورد
جویا قسم خورم بسر نازنین برف
۷
باشم چرا به گوشهٔ کشمیر اسیر برف
زین پس گرفته است دل از سردسیر برف
۸
گر نیم قطره می بچکانند بر لبش
بر روی آفتاب کند حمله شیر برف
۹
شد پخته نان روزی ابنای روزگار
چون یافت مایه روی زمین از خمیر برف
۱۰
حاصل قبول کرد زمیندار کوه و دشت
دست فلک فکند به رویش چو تیر برف
۱۱
جز فیض نوبهار پس از فصل برف نیست
دارد بشارت گل و سنبل بشیر برف
۱۲
جویا به هر کجا که نشینی وطن مکن
این وعظ مانده است به یادم ز پیر برف
نظرات