
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۰۳
۱
دل از کف رفت بدگو را ز کلفت در وفور زنگ
خورد فولاد را سازد چو ناخن بند مور زنگ
۲
فلک را هست در بالا دوی زینت زمهر و مه
بلی شاطر بلند آوازه می گردد ز شور زنگ
۳
کدورت مرد را آخر زبون خویش می سازد
بپیچد گر بود سرپنجه از فولاد زور رنگ
۴
شود از کینه دل در گرد کلفت عاقبت پنهان
سیه گردد چو بر آیینه زور آرد وفور زنگ
۵
بصد شوخی دلم را برد جویا مصرع گویا
سلیمانی کند در عالم آیینه مور زنگ
نظرات