
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۰۹
۱
چو گل ز فیض صبوحی پر است جام جمال
به یک پیاله می از صاف رنگ مالامال
۲
ز بد مجوی بجز فتنه چون بیابد دست
زبان شورش زنبور نیست غیر از بال
۳
چنین که سوز غمش در سر تماشاییست
تو گویی از لب هر بام سرزده تبخال
۴
چو غنچه کیسهٔ لب بستگان تهی نبود
به فکر زر مخروش و برای مال منال
۵
ز جنبش مژه چشمش به گفتگو آمد
چه نکته ها که ادا کرده با زبان خیال
نظرات