
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۱۰
۱
از فیض عشق دید بسی فتح باب دل
دریای رحمت است چو گردید آب دل
۲
پیکان دل شکار کمان ابروی مرا
زنجیر ساز آمده از پیچ و تاب دل
۳
چشمم ز جوش اشک شود بحر موج خیز
در سینه دور ازو چو کند اضطراب دل
۴
هر لاله اش شمیم کباب جگر دهد
جایی که خون فشان گذرد چون سحاب دل
۵
از فیض اشک هر مژه ام چو نرگ گلیست
تا خورده از طرات حسن تو آب دل
۶
در چار موجه کشتی تن از عناصر است
دارد عبث ملاحظه از انقلاب دل
۷
پاشند در خمار شراب نگاه او
جویا ز بخت شور نمک بر کباب دل
۸
کسی است در طلبت حکمران کشور دل
که از گداز نفس ریخت می به ساغر دل
۹
در آب گوهر مقصود می شوی غواص
اگر به بازوی همت شدی شناور دل
۱۰
سراغ خلوت دلدار یافتم در خویش
زدم ز داغ تمنا چو حلقه بر در دل
۱۱
رسد به ساحل مقصود زورق سعیش
تنی که یافت ز طوفان عشق لنگر دل
۱۲
به غیر آتش عشقی به سینه ام جویا
بسان ماهی بی آب شد سمندر دل
نظرات