جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۸۲۸

۱

عقل افلاطون منش را ریشخندی می زنم

بر در دیوانگی دانسته چندی می زنم

۲

می روم از خویشتن امشب به یاد زلف او

همتی یاران! که دستی در کمندی میزنم

۳

امشب ایمابی به سوی خویش ازو وا می کشم

تیغ را بر روی ترک تیغ بندی می زنم

۴

تا به کی زنجیر خودداری به پای دل نهم

عاقبت بر کوچهٔ زلف بلندی می زنم

۵

می خورم خون جگر بی قهقه مینا مدام

بادهٔ لعلی بیاد نوشخندی می زنم

۶

بعد ازین جویا سخن گویم به انداز رفیع

همچو قمری دست بر جای بلندی می زنم

تصاویر و صوت

نظرات