
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۳۲
۱
بود آسودگی در اضطراب از چشم بیتابم
چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم
۲
مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود
در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم
۳
ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را
بود تختم بساط خاک تا در عالم آبم
۴
ز جوش گریه در شبهای هجران چشم آن دارم
که چون خاشاک بردارد زجای خویش سیلابم
۵
کنم بی شکرین لعل تو گر پیمانه پیمایی
رگ تلخی زبان مار گردد در می نابم
۶
مرا یاد بناگوشی چنین در تاب و تب دارد
کمند صید دل گردیده جویا موج مهتابم
نظرات