جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۸۴۱

۱

ز بیدردان مرا وا می نماید زخم پنهانم

که لبهایش بهم چسبیده از شیرینی جانم

۲

به رنگ صبح شد پاشیده از بس در دل شبها

خیال حسن پرشورش نمک در چشم حیرانم

۳

ز بس دارد طراوت نوبهار حسن رنگینش

نماید خاک را گل سایهٔ سرر خرامانم

۴

ز بیدردانم از من شکوه ای گر کند جویا

همیشه با دل پرخون به رنگ غنچه خندانم

۵

خون حسرت لاله آسا در ایاغت می کنم

ای جگر از آتش دل باز داغت می کنم

تصاویر و صوت

نظرات