جویای تبریزی

جویای تبریزی

شمارهٔ ۸۴۶

۱

درآمد تا در آغوش تمنا آن برو دوشم

لبالب همچو ماه نو شد از خورشید، آغوشم

۲

شب هجران چنان بگداخت فکر آن بر و دوشم

که از خود همچو ماه نو تهی گردیده آغوشم

۳

زبان نالهٔ حیرت نصیبان را نمی فهمی

وگرنه صد قیامت شور دارد وضع خاموشم

۴

فزونست از جوانی غفلتم در موسم پیری

بناگوش سفیدم گشت آخر پنبهٔ گوشم

۵

شدم خلوت نشین بیخودی از فیض بیتابی

ز خود صحرا به صحرا دل تپیدن برد بر دوشم

۶

چنان افروخت عشقش آتشی در سینه ام جویا

که دور انداخت سرپوش فلک را بارها جوشم

تصاویر و صوت

نظرات