
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۵۱
۱
فارغ از اندیشهٔ خار کف پا بوده ام
تا به پشت پاره ای این دشت می پیموده ام
۲
بسکه بی آرامم از هجرت به هر مژگان زدن
از کتاب دیده فال دیدنت بگشوده ام
۳
بر نتابد خودنمایی وضع ما آزادگان
خویش را زآن چون شمیم گل به کس ننموده ام
۴
دور باش ای مدعی از من سراپا حدتم!
بر دم خنجر ز جوش پردلی آسوده ام
۵
پیر گشتم در جوانیها ز درد عاشقی
چون قبای پارهٔ گل در نوی فرسوده ام
۶
با ولای شاه جویا در غم محشر مباش
پردهٔ چشم ملک شد دامن آلوده ام
تصاویر و صوت

نظرات