
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۵۲
۱
دلی از فیض یاد عارضش رشک چمن دارم
قفس را می کند گلدام، طاؤسی که من دارم
۲
به رنگ شمع فانوسی که افروزند در محفل
ز فیض نور معنی خلوتی در انجمن دارم
۳
کسی چون من نباشد سیر چشم نعمت دنیا
جواهر سرمه ای در دیده از خاک وطن دارم
۴
چو از شاخ زبان برخاست عالمگیر می گردد
من از هر جنبش لب شهپر مرغ سخن دارم
۵
ز نور فیض همچون کسوت فانوس لبریز است
بحمدالله بجای خود ترا در پیرهن دارم
۶
بلغزید از صفای چهره اش پای دلم جویا
نشان یوسف خود را در آن چاه ذقن دارم
نظرات