
جویای تبریزی
شمارهٔ ۸۵۴
۱
گرنه از جوش نزاکت بر تنش سنگین بود
تار و پود پیرهن از رشتهٔ جانش کنم
۲
منصب مشعل فروزی داده عشقش سینه را
شمعها از آه روشن در شبستانش کنم
۳
خودبخود گل می کند اسرار دلها، تا به کی
همچو بوی غنچه ضبط راز پنهانش کنم
۴
کو عروج طالعی جویا که تا مانند ماه
جای در یک پیرهن با مهر تابانش کنم
نظرات